کد مطلب:41647 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:251

شب حادثه











رسول خدا(ص) مرا نزد خویش فرا خواند و فرمود:

مردانی از قریش در اندیشه قتل من نقشه كشیده اند. تو امشب در بستر من بخواب تا من از مكه دور شوم كه این دستور خداست.

گفتم: بسیار خوب ای فرستاده خدا! چنین خواهم كرد. سپس در بستر خوابیدم. پیامبر خدا(ص) در بگشود و از منزل خارج شد. مشركان در اطراف خانه او، در پی اجرای نقشه پلید خود به انتظار سپیده صبح كمین كرده بودند. رسول خدا(ص) با تلاوت این آیت:

(و جعلنا من بین ایدیهم سدا و من خلفهم سدا فاغشیناهم فهم الیبصرون)[1] .

از مقابل چشمان باز و خیره آنها به سلامت گذشت.

در بین راه با ابابكر كه به انگیزه خبرگیری از منزل خارج شده بود، برخورد می كند چرا كه او از توطئه قریش آگاه گشته بود! رسول خدا(ص) وی را با خود همراه ساخت.پس از طلوع فجر، مشركان به درون خانه یورش آوردند. آنها ابتدا مرا با آن حضرت اشتباه گرفتند. اما پس از اینكه من از جای برخاستم و در مقابلشان فریاد كشیدم، مرا شناختند و گفتند: علی!؟

[صفحه 29]

گفتم: آری علی هستم.

پس محمد كجاست؟

از شهر شما خارج شده.

به كجا؟

خدا می داند.

سپس آنها مرا رها كردند و در جستجوی رسول خدا(ص) خانه را ترك گفتند.

در بین راه به ابوكرز خزاعی كه در ردیابی و شناسای جای پای اشخاص مهارتی بسزا داشت، برخورد می كنند و از وی می خواهند تا در یافتن رسول خدا(ص) آنها را یاری دهد.

ردیاب، ابتدا جای پای آن حضرت را كه در خانه اش وجود داشت (به عنوان نمونه) شناسایی كرد و سپس گفت: این جای پای محمد است به خدا سوگند این قرین همان قدمی است كه در مقام ابراهیم هست.[2] او پس از شناسایی به تعقیب پرداخت و دنبال اثر پای پیامبر را گرفت تا رسید به همان مكانی كه ابوبكر با رسول خدا(ص) همراه شده بود. آنگاه گفت: شخصی از اینجا به محمد پیوسته و او را همراهی كرده است و این جای پا می رساند كه آن كس باید ابو قحافه یا فرزند او ابوبكر باشد!

خزاعی به نشانی آن آثار، راه غار را پیش گرفت و رفت تا به غار رسید كه دیگر اثری از جای پا نبود.

خداوند كبكی را به در غار گماشته بود كه از تخم خود حضانت می كرد و عنكبوتی را واداشته بود تا با تنیدن تارهای خود، پوششی بر سطح ورودی غار ایجاد نماید. (با دیدن این صحنه) ردیاب در حیرت شد و گفت:

محمد و همراهش، از اینجا به بعد حركتی نداشته اند. حال یا آن دو به آسمان پر گشوده اند و یا اینكه در دل زمین فرو شده اند! زیرا همان طور كه می بینید،این در غار

[صفحه 30]

است كه تافته های عنكبوت را همچنان (دست نخورده) حفظ كرده است. اگر آنها به درون غار رفته بودند، تارهای عنكبوت درهم ریخته بود.

افزون بر این، كبكی كه در غار از تخم (و جوجه) خود حضانت می كند، خود شاهد دیگری است كه آنها درون غار نرفته اند.

بدین ترتیب مشركان از وارد شدن به درون غار منصرف شدند و به منظور دست یافتن به رسول خدا(ص) در كوههای اطراف پراكنده شدند.

قال علی: فدعانی رسول الله (ص) فقال: ان قریشا دبرت كیت و كیت فی قتلی فنم علی فراشی حتی اخرج انا من مكه فقد امرنی الله بذلك.

فقلت له: السمع و الطاعه.

فنمت علی فراشه، و فتح رسول الله (ص) الباب و خرج علیهم و هم جمیعا جلوس ینظرون الفجر و هو یقول:

و جعلنا من بین ایدیهم سدا و من خلفهم سدا فاغشیناهم فهم الیبصرون).

و مضی و هم ال یرونه فرای ابابكر قد خرج فی اللیل یتجسس من خبره و قد كان وقف علی تدبیر قریش من جهتهم فاخرجه معه الی الغار فلما طلع الفجر تواثبوا الی الدار و هم یظنون انی محمد! فوثبت فی وجوههم و صحت بهم فقالوا: علی؟ قلت: نعم،

قالوا: و این محمد؟

قلت: خرج من بلدكم، قالوا: الی این خرج؟ قلت: الله اعلم.

فتركونی و خرجوا. فاستقبلهم ابو كرز الخزاعی و كان عالما بقصص د الاثار فقالوا: یا ابا كرز الیم نحب ان تساعدنا فی قصص اثر محمد، فقد خرج عن البلد.فوقف علی باب الدار فنظر الی اثر رجل محمد فقال: هذه اثر قدم محمد، و هی و الله اخت القدم التی فی مقام، و مضی به علی اثره حتی اذا صار الی الموضع الذی لقیه ابوبكر. قال: هنا قد صار مع محمد آخر و هذه قدمه، اما ان تكون قدم ای قحافه او قدم ابنه،

[صفحه 31]

فمضی علی ذلك الی باب الغار، فانقطع عنه الاثر و قد بعث الله قبجه فباضت علی باب الدار، بهث الله العنكبوت فنسجت علی باب الغار، فقال: ما جاز محمد هذا الموضع، و لا من معه، اما ان یكونا صعدا الی السما او نزلا فی الارض، فان باب هذا الغار كما ترون علیه نسج العنكبوت، و القبجه حاضه علی بیضها بباب الغار، فلم یدخلوا الغار و تفرقوا فی الجبل یطلبونه.[3] .

[صفحه 32]



صفحه 29، 30، 31، 32.





    1. از پیش و پس، (راه خدا را) بر آنها بستیم و بر چشمشان هم پرنده افكندیم كه هیچ (راه حق را) نبینند. سوره یس (9:(36.
    2. موضوع جای پای آن حضرت، گذشته از اینكه بسیار مستبعد می نماید، در روایات دیگر و منابع اولیه تاریخی نیامده است.
    3. بحار، ج 19، ص 74.